عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

عسل بانو

فعاليت هاي روزانه من

ديگه کم کم دارم 6 ماهه ميشم و کلي کار ياد گرفتم  الان چند وقتيه وقتي دارم شير ميخورم همش ميخوام خودمو بلند کنم  و موقع شير خوردن کلي شيطنت ميکنم  رو زمين هم که باشم يا غلت ميزنم يا خودمو سينه خيز جلو ميبرم و هر چي دم دستم باشه ميخورمش  و با اسباب بازيام مشغول ميشم  يه وقتايي هم انقدر بازي و شلوغي ميکنم که همونجا خوابم ميبره  و يه وقتايي هم دوست دارم بشينم که مامان منو ميزاره رو صندليم و با اسباب بازيام مشغول ميشم  ولي کلا دوست دارم مامان يا بابا دوروبرم باشن و باهام بازي کنن و يا منو بغل کنن وراه ببرن والا حسابي جيغ و داد راه ميندازم  و فوري ميان سراغ من  خوب ما اييينييييييييييييم دي...
29 مرداد 1390

کیک تولد پنج ماهگی

اینم کیک تولد ٥ ماهگی من هست  که با یه هفته تاخیر مامان شنبه شب درست کرد  راستی اون روز که رفتیم اسباب بازی فروشی مامان و بابا برام یه زمین بازی خریدن  که من خیلی دوسش دارم و حسابی توش مشغول میشم  ولی از اونجایی که من یه کم زیادی وروجکم  همش روش غلت میزنم و خودمو سینه خیز تا نصفه از دشک میارم بیرون  بعد انقدر جیغ و داد راه میندازم تا مامان بیاد و منو دوباره برگردونه ...
12 مرداد 1390

خواب عسل

دیروز یعنی یکشنبه ٩ مرداد از صبح که پاشدم دوست داشتم فقط غلت بزنم و بعد جیغ و داد راه بندازم تا مامان بیاد منو برگردونه   خلاصه تا ظهر کلی تلاش کردم و ظهر مامان منو رو تخت خودشون گذاشت تا من بخوابم و من فوری غلت زدم  ولی چون خسته بودم همون جوری خوابم برد    و مامان هم عکسمو تو خواب انداخت ...
10 مرداد 1390

اولین نی نی که دیدم

پنج‌شنبه‌عصر ٦‌مرداد‌با مامان و بابا رفتیم مهمونی  وقتی رسیدیم نی‌نی اونا که یه آقاپسر هم بود خواب بود  اولش که رسیدیم من کمی به مامان چسبیدم ولی کم کم یخم باز شد و منتظر شدیم تا نی نی رو ببینیم  وقتی نی نی بیدار شد مامانش آوردش اتاق و من با تعجب زل زده بودم به نی نی و نی نی هم با تعجب زل زده بود به من یه کم بعد من شروع کردم به غش غش خندیدن  و حسابی از دیدن یه آدم کوچولو مثل خودم ذوق کرده بودم و فقط میخندیدم  و نی نی هم با تعجب منو نگاه میکرد و  صدای آآآآآآآآآآآ و اوووووووووووووووو در میاورد و من بیشتر میخندیدم  مامان و بابا ها هم کلی ذوق کرده بودن و میخندیدن  تازه...
10 مرداد 1390

شیرین کاریهای عسل

سه شنبه عصر ٤ مرداد با مامان و بابا رفتیم خرید    تا یه اسباب بازی بخریم برا یه نی نی که روز ٥ شنبه  میخواستیم بریم مهمونی خونشون که البته از من چند ماهی بزرگتره   وقتی وارد مغازه شدیم من با دیدن اون همه چیزای رنگی و اسباب بازی سر ذوق اومدم و شروع به آواز خوندن با روش خودم کردم   یعنی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ    و با ذوق و شوق همه جارو نگاه میکردم   تا این که رفتیم سمت اسباب بازیا   من هم تو بغل بابا بودم  مامان هم داشت اسباب بازیارو بررسی میکرد و صدای یکیشونو درآورد که من دیگه از آواز خوندن دست برداشتم و شروع کردم با صدای بلند خندیدن   مامان...
10 مرداد 1390

من پنج ماهه شدم

روز پنج شنبه من پنج ماهه شدم  عصر هم با مامان و بابا و مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله و دایی رفتیم درکه  هوا خوب بود و کلی خوش گذشت  من هم یاد گرفتم با صدای بلند آ میگم  البته پشت سر هم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ  و ذوق که میکنم کلی جیغ میکشم  و گاهی هم با صدای بلند میخندم و این جوری جواب شوخیا و حرف هارو میدم ...
1 مرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد